بحران هویت:

بحران را به عنوان ایجاد بی نظمی و اغتشاش غیر قابل کنترل در جریان یک فرایند و پروسه می دانم.

به عنوان مثال :جوی آبی را در نظر بگیریم که جریان مداوم وآرام آب در آن از مبدا معین به سوی هدف معین در جریان است.حال به شکل نا گهانی ضربه های فیزیکی و شدید به این جریان آرام وارد آید ، اغتشاش در آن ایجاد می گردد و اگر این ضربه خیلی شدید باشد ممکن است جریان از مسیر صحیح خود خارج گردد و هدف مطلوب تامین نگردد.

همچنانکه سابقا اشاره شد هویت طی زمان به شکل مداوم تحت تاثیر اتفاقات مختلف شکل می گیرد و با لطبع آرام آرام نیز تغییر می یابد و هرگز ثابت و راکد نمی باشد.

در حالت نرمال این تحولات آرام و قابل کنترلند بنابراین مشکل ساز نمی باشند ولی اگر در یک جامعه بر اثر شوک و ضربه ای مصنوعی وغیر طبیعی سیر تدریجی تحولات و تغییرات هویتی به هم بخورد یا سرعت تحولات بالا و غیر قابل کنترل باشد ، می تواند بحران هویتی در جامعه ایجاد نماید.

چرا که فرد قدرت انطباق با شرایط به شدت متغیر و ترمیم گسست های فرهنگی و هویتی ایجاد شده در جامعه ، خانواده و حتی درون خود را هم نخواهد داشت.

همچنانکه اشاره شد ، تبعات این بحران شدید و خطرناکند . از جمله گسست نسل ها،رشد ناهنجاری های اجتماعی وعمومیت یافتن این ناهنجاری ها ، تخریب ارزشها و اصول اخلاقی ، عدم پایبندی به نهادهای اجتماعی وقوانین عرفی ومدنی ، از بین رفتن معنی در زندگی و گسترش پوچی و سر گشتگی ، رشد فساد و بی بندوباری و . . . معضلاتی هستند که تا حدود زیادی معلول بحران هویت در جوامع می با شند.

انسانی که خود و محیط پیرامونی اش را به شکل صحیح درک نمی کند و احساس تعلقی به فرهنگ و تمدن خود ندارد ، از یک طرف دچار پوچی وسردرگمی است و از طرف دیگر به دلیل همین عدم تعلق ، هیچ تعهدی نسبت به قوانین و ارزشها وهنجارهای خانواده و جامعه ندارد ، موجودی است پا در هوا و ازخود بیگانه که از یک طرف دچار تعارضات شدید شخصیتی و عدم شناخت و معرفت درونی نسبت به خود است و از طرف دیگر به علت عدم احساس تعلق به جامعه و حس بیگانگی نسبت به آن ، اصول و قوانین و ارزشهای جامعه برایش بی معنی اند.

بدیهی است که اینچنین فردی بسیار مستعد بزهکاری وانحراف است. وضعیت نا مطلوبی که در نسل جوان ایران به شکل بسیار گسترده شاهد آنیم.

شواهد و قرائن به حدی آشکار اند که هیچ کسی نمی تواند وجود بحران هویت در ایران را نفی کند.

ریشه خارجی و شوک عامل بحران تقریبا بر همه معلوم است و آشکار است که فشار وارده از غرب است .

بعضی ها از آن به عنوان ضربه های جهان مدرن بر پیکره تمدن سنتی شرق یاد میکنند و برخی آن را وابسته به امپریالیسم و پروژه ای هدف دار با هدف نابودی فرهنگ و تمدن شرقی – اسلامی می دانند .

برخی از موج سوم سخن می گویند که به گسترش رسانه ها وعوامل صوتی – تصویری وتسریع و تسهیل ارتباطات منجر شده و فرهنگ و تمدن و پایه های هویتی ملل عقب مانده شرق را به چالش کشیده است.

این که عامل خارجی بحران پروسه ای طبیعی است یا پروژه وتوطئه ای طرح ریزی شده ، نظرات متفاوت است و اندیشمندان بسیاری از دکتر شریعتی و آل احمد و مطهری گرفته تا نخبگان فکری و سیاسی فعلی پیرامون آن بسیار بحث کرده اند .

برخی چون تقی زاده و ملکم خان و آخوندوف آن را پدیده ای میمون و مبارک دانسته و به پیشباز آن رفته و هم آوایی با آن را تنها راه توسعه کشور دانسته اند و برخی آن را شبیخون فرهنگی انگاشته و مقابله جدی و همه جانبه با آن را خواستار شده اند.

باور من اینست که صورت مسئله باید به شکل دیگری طرح گردد.

اینکه این شوک پروژه ای شوم است یا واقعه ای طبیعی ، هر چه هست وارد شده و می شود و چندان تحت کنترل ما نیست ، چرا که ابزارهای لازم جهت دفع یا کنترل آن را نداریم.

سوال اینجاست که چگونه بنیان های هویتی ما که این همه پیرامونش به جهانیان فخر فروشی می کردیم و خود را طلایه دار تمدن جهان باستان دانسته و بشریت را وامدار فرهنگ خود می دانستیم ،چنان سست اند که شوک وارده ، این زلرله بزرگ را در جامعه ما ایجاد کرده و این همه ویرانی به جا گذاشته.

وسعت ویرانی ها نشانگر این است که یا بنیان های هویتی ما بسیار پوچ بودند که چنین راحت دستخوش تخریب گشته اند یا اینکه در گذشته ای نه چندان دور دستهایی این بنیان ها را ندانسته یا دانسته از درون تضعیف و تخریب کرده است.

مشق اول چندان قرین به واقع نیست چرا که با مطالعه تاریخ اقوام و ملل ایرانی از کرد و ترک و عرب و فارس تا بلوچ و ترکمن نشانگر این است که هرکدام از آنها خصوصا ترکان و اعراب نقشی انکار ناپذیر در خلق فرهنگها و تمدن های بسیارداشته اند و زمانی نه چندان دور داعیه حکمرانی بر بخش اعظم جهان را می کردند.

اما شق دوم : یعنی تخریب و تضعیف بنیان های هویتی ایرانیان به دست خودشان در گذشته:با مطالعه تاریخ صدسال اخیر ایران درمی یابیم که با ورود تجدد به ایران و طرح مفاهیم مدرن از جمله ناسیونالیسم،آموزش رسمی و مدرن و. . . برخی از اندیشمندان سابق با طرح شعار یک زبان و یک ملت که از ملل مدرن فرانسه و آلمان گرته برداری نموده بودند ، سعی در حذف مهمترین لایه هویتی ایرانی ها یعنی قومیت نمودند.

باطرح مسائلی چون آموزش اجباری به زبان فارسی ، تخریب و تحقیر اقوام وملل غیر فارس سعی در حذف هویت قومی-ملی آنان و یکدست سازی و آسیمیلاسیون فرهنگی-هویتی اقوام و ملل غیر فارس در داخل فارسیان نمودند.

در این باب مطالعه آراء و اندیشه ها ی افرادی چون کسروی ، جمالزاده ، شیخ الاسلامی ، دکتر افشار و . . . طرحها و سیاستهای فاشیستی آنان در نابودی و تخریب فرهنگ و زبان و تاریخ ملل غیر فارس (خصوصا ترکان و اعراب ) و در یک کلام هویت ملی – قومی آنان را آشکار می کند .

پیشنهاداتی چون جدا کردن کودکان غیر فارس از مادرانشان و سپردن آنان به خانواده های فارس ، تکه تکه کردن آذربایجان و تغییر گسترده نامهای ترکی و بومی ، جک سازی و تحقیر زبان های غیر فارسی خصوصا ترکی در رسانه های عمومی و دولتی و . . . همه سیاستهایی در راستای نابودی هویتهای غیر فارس در ایران بود .

آنان فراموش کردند که زبان و فرهنگ اقوام غیر فارس از جمله ترکان ، کردها و اعراب،به حدی ریشه دار وغنی اند که حذف آنان غیر ممکن است وحتی در صورت حذف جایگزینی آن با فرهنگ و زبان نه چندان غنی و ناقص فارسی غیر ممکن خواهد بود.در مدارس صندوق جریمه گذاشتند تا هر کودکی را که به زبان ترکی صحبت کند جریمه نمایند وبه اجبار به او فارسی یاد دادند.در ادارات زبان ترکی را ممنوع اعلام نمودند و در رسانه ها به تحقیر و تخریب آنان پرداختند.

این مسئله شبیه این بود که زبان افراد را در دهانشان بریده وزبان مصنوعی را به آن پیوند برنند.

طبیعی بود که در اکثر موارد کار این جراحان فرهنگی ناشی ناموفق و نا مطلوب از آب در آید. بدین ترتیب آنان به جلادان فرهنگها تبدیل شدند .

فرد زبان خود را از دست داد وبا زبان جدید هم نتوانست آنچنان که باید ارتباط صحیحی برقرار نماید.

این مسئله بخصوص در کودکان و نوجوانان معضلی اساسی ایجاد کرد کودک به زبان فارسی تربیت و آموزش داده شد در حالی که جامعه و محیط پیرامونش به ترکی سخن می گفت.نتیجه این شد که او نتوانست ارتباط و تعامل صحیحی با جامعه خود برقرار کند و دریافت داده ها از بیرون و پاسخ دهی به آنها با مشکل مواجه شده و هویت فردی و اجتماعی فرد شکل واصلوب محکمی پیدا نکرده و فرد دچار بحران شدید هویتی گردیده و در میان همسالان خود همچون موجودی بیگانه و خارجی تلقی و در مواردی طرد یا حتی مورد آزار قرار می گرفت.

از طرف دیگر طرفداران یکسان سازی ایران دست به تاریخ سازی و تاریخ نویسی و به عبارت بهتر جعل گسترده تاریخ زدند.

تاریخ و ریشه تاریخی اقوام و ملل غیر فارس تخریب و تکذیب گردید.

حضور چندهزار ساله ترکان قبل و بعد از اسلام وایجاد تمدن ها و امپراطوری ها همه تکذیب وکمرنگ نشان داده شد و در همان موارد کمرنگ جلوه داده شده سعی گردید که چهره ای بسیار زشت از ترکان در ایران به مردم معرفی گردد.

کافی است کتابهای درسی مدارس و دانشگاهها را ورق بزنیم وآن را با کتابهای علمی تاریخی که در دیگر کشورها توسط تاریخ دانان ونه جاعلان تاریخ نگاشته شده ، مقایسه کنیم آن وقت است که گستردگی جعل تاریخ در ایران پی خواهیم برد.

برخوردی مشابه نیز با اعراب و دیگر ملل غیر فارس صورت گرفت.

طبیعی است که مللی که تاریخ وحافظه تاریخی شان به جای رشد و تقویت ، اینچنین با آموزه های رسمی مخدوش گردیده و آنچه که در ذهن و ادبیات شفاهی از گذشتگان آنها به آنها رسیده این همه با تاریخ رسمی و دولتی تناقض داشته باشد ، معلوم است که چه وضعیت اسفناکی پیش خواهند کرد.

از یک طرف نژاد وریشه قومی ترک و عرب نفی گردید و از طرف دیگر نژادی موهوم و وارداتی به نام آریا به خورد مردم داده شد و سیاستهای فاشیستی با نیروی قهریه خاندان پهلوی جهت نا بودی بنیان های هویتی اقوام و ملل ایرانی پیش برده شد.نتیجه نهایی چه بود؟ ایجاد جوامعی که حافظه تاریخی شان به شدت مخدوش شده و زبانشان هم الکن و ناقص است، مردمانی که ذهن و روحشان اسیر چند گانگی و تضاد های بسیار است .