مهارت های یادگیری : قوانین یادگیری : یادگیری
مهارتهاي يادگيري
نظريه هاي يادگيري
اصولاً هر فعاليتي يك مبناي نظري دارد كه منتج از يك سري تحقيقات و تابع يك اصول و شناخت كليت يافتهاي است .
نظريه به معناي وسيع عبارتست از تعبير و تفسير حوزه اي از شناخت . در نتيجه براساس اين تعريف، نظريههاي يادگيري اصول كليت يافتهاي هستند در زمينه يادگيري و شرايط آن . يعني نظريههاي يادگيري در واقع تحليل كننده شرايط يادگيري است .
بسياري از معلمين و دانشجويان بين نظريه و فرضيه تفاوت قائل نيستند يا اشتباه ميكنند وقتي ميگوييم فرضيه يعني يك راه حل احتمالي علمي مسأله در برابر يك مسألهاي كه هنوز صحت و سقم آن تأييد و يا رد نشده است .

اما نظريه ها مجموعه اي از معرفت و دانش بشري هستند در حوزهاي از مطالعات كه دقيقاً به اثبات رسيد ، اين نظريه يا مجموعه تحقيقات يك كليات دارند كه مجموعه آنها را شامل ميشود . در واقع بر اساس آن كليات است كه شما ميتوانيد يك فعاليت را تعريف و تفسير كنيد بنابراين به معناي تأييد نشده هستند ، اما به اين معني نيست كه مطلق باشد ، همين است و ديگر عوض نميشود ، خير . پس نظريه قابل تغيير و تحول هست. در نظريه مجموعه عوامل در اختيار محقق نيست مخصوصاً در تحقيقات علوم انساني و گياهي ، گر چه اكثر نظريههايمان در روانشناسي تربيتي و يادگيري بر اساس تحقيقاتي است كه در آزمايشگاه صورت گرفته و دقيقاً همان مراحل كنترل كه در بقيه تحقيقات وجود دارد در اينجا حاكم است ولي با اين حال ما نظريه را بعنوان يك قانون و قطعيت نگاه نميكنيم ولي نتايج تأييد شده و پذيرفته شده بر اساس كار محقّقان است .
نظريههاي مختلفي در زمينه يادگيري وجود دارد كه ما آنها را در دو حوزه و قلمرو مورد تحليل و بررسي قرار مي دهيم .
حوزه رفتار گرايي يا نظريههاي شرطي
حوزه نظريههاي شناختي
ديدگاه اين دو نظريه در مورد يادگيري و حتي در زمينه آموزش كاملاً با يكديگر متفاوت هستند. حال اين سؤال مطرح ميگردد كه اگر يادگيري يك مفهوم مشخص است ، پس چرا اين همه نظريههاي مختلف وجود دارد و نقد زياد شده است ؟
دليل آن اينست كه محقق و روانشناس بر اساس ديدگاه خود و يا از منظري كه به يادگيري نگاه ميكند آنرا تعبير و تفسير ميكند بنابراين نگاه او درست است و غلط نيست . او از يك زاويه نگاه ميكند اما بايد يادآور شد كه نظريه نميتواند بازگو كننده تمام مجموعه فرآيند يادگيري باشد .
اگر چه مقوله بحثمان در اين حوزه و حيطه نيست و عزيزان بايد به كتاب روانشناسي تربيتي و يادگيري مراجعه كنند . اما چون در جلسه قبل بحث ما تدريس و يادگيري بود لذا بايد از نظريه يادگيري تا حدودي آشنا باشيم .
در نظريه رفتارگرايي افراد زيادي را ديديد كه معروفترين آنها اسكينر و پاولف ميباشند. اما آنچه در روانشناسي تربيتي بيشتر مطرح ميباشد اسم اسكينراست كه مترادف شده با رفتارگرايي رفتارگرايان اصولاً يادگيري را عبارت از ايجاد و تقويت رابطه و پيوند بين محرك و پاسخ در سيستم عصبي فرد ميدانند . اينها معتقدند يك نوع رابطه و پيوند عصبي بين محرك و پاسخ است كه در فرد تغيير ايجاد ميكند .
البته ديدگاهها متفاوت است كه مشهورترين آنها شرطي شدن كلاسيك يا شرطي شدن پاولوفي و يا شرطي شدن واكنشي است و ديگر نظريه شرطي شدن فعال است كه بيشتر بنام اسكينر است ، كه ما سعي ميكنيم براي نمونه اشاره كنيم . و بعد اين نظريهها را تحت عنوان الگوهاي يادگيري دنبال كنيم.
حال سؤال اينجاست كه چرا ما نظريهها را تحت عنوان يادگيري دنبال كنيم ؟
ميگوئيم چون ميخواهيم كاربرد آن را بررسي كنيم بهمين دليل نظريهها را تحت عنوان الگوهاي يادگيري ذكر ميكنيم .
پس از ديدگاه رفتارگريان يا شرطي شدن ، يادگيري يا تغيير عبارتست از ايجاد و تقويت رابطه بين محرك و پاسخ در حالي كه در نظريه شناختي برعكس است . آنها معتقدند يادگيري ناشي از شناخت، ادراك و بصيرت است اما به هيچ وجه شناختيها منكر نظريه رفتارگرايان نيستند چون هر كدام از آنها از زاويهاي به قضيه نگاه ميكنند به قول مولوي « هر كسي از ديد خود شد يار من وز درون من نجست اسرار من » بنابراين هر كس نظر خودشان را بيان ميكنند .
براي نمونه از رفتاريها ، نظريه سورنلايت و از شناختيها هم نظريه « برونر » را مطرح ميكنيم و تيتروار آنرا مورد بحث و بررسي قرار ميدهيم .
همه شما با كاري كه آقاي سورونلايت با گربه يا حيواني كه در قفس بوده انجام داده. آشنا هستيد حيوان گرسنه است ، و وقتي كه گرسنه است به تلاش ميافتد ، و حركت ميكند و بطور ناخودآگاه بر روي كفه قرار ميگيرد ، به محض اينكه روي كفه قرار گرفته غذا در اختيارش قرار داده ميشود. گربه ، كم كم از طريق آزمايش و خطا درمييابد كه هرگاه غذا ميخواهد بايد روي كفه قرار بگيرد بر همين اساس از نگاه سورونلايت و اسكينر ، يادگيري چه در انسان و حيوان در اثر كوشش و خطا ايجاد ميشود . آنان براي تحليل و حمايت نظري از بحث خودشان ، تحقيقات آزمايشگاهي زيادي دارند و سه قانون را مطرح ميكند .
يكي از اين قوانين ، قانون آمادگي است ، قانون آمادگي يعني چه ؟
يعني اينكه فرد بايد به يك مرحله از رشد و دانش برسد كه بتواند موضوع را بفهمد ، مثلاً فردي چراغ نفتي دارد و ميخواهد روشن كند كبريت ميزند ولي روشن نميشود . فكر ميكند نفت ندارد و يا كبريت مشكل دارد ولي مشكل از آنها نيست با اندكي دقت متوجه ميشود فتيله به اندازه كافي بالا كشيده نشده كه شعله بتواند به آن برسد.
بنابراين كار معلم در اصرار وزيدن براي آموزش دادن دانشآموزان كه از نظر ظرفيت عقلي و ذهني به آن مرحله نرسيده مثل روشن كردن چراغ نفتي است .
قانون ديگري كه آقاي سورونلايت در بحث مطرح ميكند ، قانون اثر است
يعني بين محرك و پاسخ بايد رابطه خوشايندي وجود داشته باشد . يعني اگر گربه كه بر روي كفه قرار گرفته بجاي غذا ، كتك بخورد . آيا دوباره بر روي آن كفه قرار خواهد گرفت براي گرفتن غذا ؟ مسلماً خير پس غذا ، يك عامل محرك خوشايند است .
در اين آزمايش و خطا وقتي رفتاري از ارگانيسم سر زد . بايد اين رفتار همراه باشد با يك فرايند خوشايند تا موجب تثبيت شود . اين يك قانون اثر است .
سومين قانوني كه آقاي سورونلايت مطرح ميكند، قانون تمرين و تكرار است
ايشان معتقد است وقتي قانون اثر يعني رابطه بين محرك و پاسخ خوشايند شد . اگر چنين رفتاري تكرار و تمرين شود ، بيشر تأثير ميگذارد . بنابراين در نظامهاي آموزشي ، فرهنگ تكليف و تمرين دادن رايج شد ولي سؤال اينجاست كه آيا هر نوع تكليف و تمرين و يا تكراري موجب يادگيري خواهد شد . جاي تأمل دارد و حتي خود آقاي سورونلايت در پايان كارهايش ميگويد ، هر تغيير تكراري موجب يادگيري نميشود و حتي ممكن است برخي از تمرينها موجب باز داشتن يادگيري و كندي يادگيري شود . مثل تمرينهايي كه در گذشته اغلب مدارس داشند ، تمرينهاي تكراري و بيمعنا و خسته كنندهاي كه ما در طول تحصيلات داشتيم .
در اينجا سورونلايت حداقل دو ويژگي براي تمرين مطرح ميكند
عامل شدت : به زبان ساده هر چه محرك در مقابل محركي كه ارائه ميشود خوشايند باشد و از شدت خوشايندي بيشتري برخوردار باشد ، يادگيري بيشتر خواهد بود يعني اگر تمريني كه من انجام ميدهم احساس كنم علاقهمند به اين تمرين هستم ، آن تمرين مؤثر است و اگر تمرين با بيميلي و با فشار انجام دهم ، نتيجه بخش نيست .
عامل تازگي : هر چقدر فعاليتي كه ارگانيسم بخواهد انجام دهد ، تازگي داشته باشد ، يادگيري بيشتر است و هر چقدر مطالب تكراري و كهنه باشد و از تازگي برخوردار نباشد آن تمرين ، زياد تمرين موثر نخواهد بود . بنابراين معلمان در امر تدريس و آموزش بچهها بايد به اين دو امر توجه داشته باشد و اگر دو عامل شدت و تازگي در تمرين حذف شود ، درس جذابيت خود را از دست ميدهد اما در نگاه شناختي«برونر» بعنوان يكي از شاخصههاي اين نوع تئوري مطرح ميباشد .
در حاليكه رفتارگراها معتقدند كه محيط يك عامل بسيار مهم در امر يادگيري است . همانطوري كه اسكينر اشاره كرد و ميگويد با دستكاري عامل محيط ميتوانيم موجب يادگيري آن موجود زنده شويم اما در ديدگاه شناختيها ، يادگيري را . تنها عامل محيطي نميدانند بلكه آنرا يك عامل دروني و ذهني رابطه و شناخت پديدها ، بصيرت و بينش تلقي ميكنند .
« برونر » در فرايند يادگيري بر چند عامل تاكيد دارد
تاكيد بر فرايند يادگيري : رفتارگراها به نتيجه بيشتر توجه ميكنند . مثل خودمان كه چي ياد گرفتيم در حاليكه شناختيها مثل برونر به فرايند بيشتر توجه دارد . مثلاً چگونه ياد گرفتيم .
ممكن است يك دانش آموز در كلاس بيست بگيرد اما نه از طريق تجزيه و تحليل و فهم و آزمايش بلكه فقط از طريق تكرار محض . « برونر » ميگويد : اين واقعاً ارزشمند نيست . آن نتيجهاي ارزشمند است كه در فرايند مطلوب كسب شود و يا ممكن است محصول يك كارخانهاي بسيار مرغوب باشد اما همين كالاي مرغوب در اثر استثمار كارگر بوجود آمده باشد . كالايي ارزشمند است كه در يك فرايند توليد عادلانه و در محيط سالم بوجود بيايد . بهمين خاطر برونر به فرايند بيشتر توجه ميكند .
تاكيد بر ساخت شناختيفرد فرد زماني مسألهاي را ياد ميگيرد كه زمينه و پايه آن را در ذهن داشته باشد و اگر زمينه و پايه آنرا در ذهن نداشته باشد يادگيري صورت نميگيرد .
تاكيد بر بصيرت و شهود . يعني كشف رابطه .
انگيزش دروني :
البته « برونر » انگيزه بيروني را رد نميكند ميگويد شما وقتي شاگرد فعاليتي را انجام ميدهد پاداش ميدهيد و او را تقويت ميكنيد ولي تا چقدر ؟ بالاخره بجايي ميرسيد كه ديگر محركهاي شما تأثيرگذار نيست . ايشان ميگويد : يادگيري اگر بر اساس انگيزههاي دروني باشد مثل شاگردي كه پيشرفت و اعتبار را دوست دارد حتي اگر پدر و مادر توصيه كنند كمتر بخوان و كمتر كار كن ولي او علاقمند است چون انگيزه دروني دارد .
شناختيها به محرك دروني و انگيزهاي دروني بيشتر بهاء ميدهند در حاليكه رفتارگراها به انگيزهاي بيروني بيشتر اهميت ميدهند . اين بدان معني نيست كه رفتارگراها انگيزهاي دروني را قبول ندارند يا شناختيها انگيزهاي بيروني را . بنابراين معلم خوب ، معلمي است كه در شرايط خاص تشخيص دهد كدام يك از محركها را استفاده كند و تا بتواند محركهاي بيروني را به محركهاي دروني تبديل كند .
ﯾﻪ ﻭﺑﻠﺎﮒ ﺯﺩﻡ.ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺑﯿﮑﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ